Wednesday, July 18, 2007

بوی ........


بالشت خیسه عرقه.
هیچ صدایی نمیاد.همه جا مثله همیشه ساکته
صدای تق تق چوب روکش رادیاتور میاد .دستگاه خاموش شده.هوا داره سرد می شه
سهاری خون همه جا پیچیده.نمیدونه چرا همه جا مثله همیشه ارومه
مگه نمی دونن که یه کاری شده.مگه نمی دونن که یه تیکه گم شده
دیگه صدای تق تق نمی یاد.غروب کامل شده
صدای بسته شن در انبارکه نشونه ی اومدنه کارگرای شیفته شبه اومد.مینی بوسشون رفت
تکون خورد ولی نمی شد.نمی شد تکون خورد
دوباره سکوت برگشت
هزاره بود
تا می تونستن زده بودنش.ولی نه با دست
مگه نمی دونستن که یه تیکه گم شده؟
خب همونا باعث گم شدنه تیکه ی تنش شده بودن.پاره ی تنش رو ازش دور کرده بودن
مگه نمی دونستن که یه تیکه گم شده که سروصدا راه انداختن؟
صدای انسرینگ ماشین که مثله همیشه این موقع از بعد از غروب صاحبه کارگاهه جوشکاری گزارشه کارای روزانشو روی پیغام گیر می گذاشت می اومد
تکون خورد.تکون خورد
صدای توریه در اومد.از توی اشپزخونه صدای پا اومد.احتمالا احمد بود
_کجایی؟...... اینجا چه خبره؟
حالت خوبه؟کجایی؟
_اینجا......م.
صدای گریه میاد دیگه نمی تونم.نمیتونم بمونم.می خوام برم .نمی خوام دیگه اینجا بمونم.اخه چرا؟چرا باید بمونم؟من چرا باید تاوونه بقیه رو بدم؟
تو با خودت چیکار کردی؟
_بگو باهام چیکار کردن!بگو چه بلایی به سرت اوردن؟
به سختی بلندش کرد.رد خونو توی رخت خواب دید .حالش بد شد.سرش گیج رفت ولی خودشو کنترل کرد اون دیگه نباید خودشو می انداخت. بردش به دستشویی و دست و رویش و شست و کمک کرد که لباسشو عوض کنه
تند تند احمد همه جا رو مرتب کرد.خونا رو از روی زمین پاک کرد.لباساشو براش جمع کرد و توی چمدون گذاشت
گفت باید یه فکری بکینم
نشست کنارش دستشو گرفت. با دسته دیگش در اغوشش گرفت.سرشو توی بغلش گرفت .دیگه نتونست طاقت بیاره.دوتایی بغضاشون ترکید.روی تارای موهاش خونه خشک شده بود
به احمد گفت که توی دستشوییه اون طرفه.احمد لرزون و کم توان به طرفه دستشوییه اون طرف رفت
احمد اومد نشست .سرشوروی پاهاش گذاشت.وقتی که دستشو توی موهای احمد کرد تارهای موش خونی بود
اما خون

1 comment:

Anonymous said...

to nisti ehtemalan too add liste man?:D

Profile

mashhad, khorasan, Iran
Nazanin, Iranian,Mashhadi. Master student in Linguistics. Bachelor in English Lit. Teacher. Public Relation.

Archive